-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 18:48
شاید دیگه ننویسم فقط روزی که ازش جدا میشم میام تاریخ میزنم . خداحافظ زمستون
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 11:41
جرا همه میاین میگین اگر دوست داشت ازدواج نمیکرد . اگر دوسش داشتی باهاش بهم میزدی؟ اخه چه ربطی داره . اره دوست داریم هم و که نمیتونیم از هم جدا بشیم . ازدواج اون تقصیر جفتمون بود که الان داریم هر دو تاوانش و پس میدیم. همگی فقط میگین درکت میکنم . ولی درک نمیکنید اگر درکم میکردین این جرف و نمیزدین . میخوام ببینم اگر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 تیرماه سال 1391 18:31
دلم برات تنگ شده . کاشکی از رو خودخواهی نمیگفتی. من تو رو میخواستم تو من و نخواستی.
-
همه حرفای دلم .
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 09:53
دیروز صب با دوستام قرار گذاشتم بریم دانشگاه درس بخونیم. ساعت 11 که شد یادم افتاد که اونم امتحان داشت . ساعت 1.30 یه اس ام اس دادم کجایی؟ گفت دانشگاه . گفتم خوندی؟ گفت ای بگی نگی تو کجایی. گفت تو کجایی. گفتم دانشگاه . گفت کجاش. گفتم یه جایی. همون موقع تصمیم گرفتیم با بچه ها بریم نهار بیرون . داشتم از تو حیاط رد میشدم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 تیرماه سال 1391 22:25
فردا یکی از دوستای صمیمی دانشگاهم میره هلند . دلم خیلی براش تنگ میشه . میخواستیم هفته دیگه بریم پارک اب و اتش بازی کنیم. چه روزای با هم داشتیم .یه عکس ازش دارم با بقیه دوستام که سر کلاس نشستن لای در کلاسشون بازه دارن به دوربین نگاه میکنن . امیدوارم هر جا باشه سالم باشه و خدا همیشه همراهش باشه . اونم عشقش اینجاس....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 23:31
امروز دیدمش . ماشین نداشت گفت تا یه مسیری برسونمش . حس خاصی نداشتم . در طول راه هیچ حرفی نزدیم . اخرش تشکر کرد و پیاده شد . منم طبق معمول از پشت تماشاش میکردم . یه لحظه رفتم تو گذشته . یه روز برفی بود . رفتیم لویزان . یکم برف بازی کردیم . یه ادم برفی درست کردیم . اون روز استین کوتاه پوشیده بود.اخه همشه تو سرما هم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 17:00
فردا میبینمش.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 تیرماه سال 1391 22:15
چقد قشنگ میشه وقتی افتاب داره میتابه ولی بارون هم داره میاد . انگار دارن با هم جنگ میکنن .شاید یکیشون پیروز بشه . همیشه بارون بازندس نمیدونم چرا چون خیلی کم میاد . شاید هم این موقع ها یکی از ته دلش داره دعا میکنه بارون بیاد چون دلش گرفته و به یاد خاطراتش میخواد بره زیر بارون قدم بزنه . و یکی دیگه با یارش قرار گذاشته و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 17:57
دیگر نخواهم ماند. زمستون هم نخواهد امد. اگر هم بیاد انقد کم میمونه که نمیشه به طور کامل ازش استفاده کرد . این انصاف نیس که زمستون و برف و پاکی فقط 3 ماه باشه و گرما و کلافگی 9 ماه. ازین 3 ماه هم فقط نهایتش 3 هفته برف میاد . ازون 9 ماه هم 2 ماهش مثل بهشته و بهاره . فصلها قاتی کردن .هیچ چی سر جاش نیس مثل عقل من که دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 خردادماه سال 1391 22:21
خاطرات گذشته من و میکشه اروم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 خردادماه سال 1391 19:47
فردا اخرین روزه که پیش هم سر یه کلاس میشینیم و اخرین کلاس دوره لیسانسم هست . جقد زود تموم شد . ترمای اول چقد خوش گذشت . دلم گرفته خیلی. خواهرم داره میاد خونمون . ولی دوس ندارم بیاد . سر حال نیستم . ادما به یه امیدی زندن من نمیدونم واسه چی زندم . واقعا نمیدونم . هیچ چیزی تو این دنیا نیس که من و ازین حال و هوا در بیاره...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1391 18:08
امروز وقتی سرکلاس بودم زنگ زد . قطعش کردم . کلاسم زودتر تموم شد . اومدم بیرون بهش زنگ زدم گفتم کجای گفت تو کلاس 300 میای؟ گفتم باشه . رفتم دیدم داره درس میخونه امتحان داشت . یکم حال و احوال کردیم. گفتم من باید برم تو حیاط کار دارم . گفت بعدش میری خونه؟ کفتم اره کاری داری؟ گفت نه گفتم بگو . گفت میخواستم کمکم کنی بقیه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 21:53
عاشق این غیرتی بازیاشم . امروز تو دانشگاه تو راهرو نشسته بودم منتظر استاد. اومد کنارم نشست . کلاسامون تق و لقه و کسی تو دانشگاه نیس زیاد . بهم گفت موهات و بکن تو . چند تا شاخه از موهام بیرون بیرون کردم تو . دوباره گفت مگه با تو نیستم میگم موهات و بکن تو . گفتم خب کردم دیگه. گفت نه همش و بکن تو مقنعه . یکم از موهام...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 13:57
نمیخوام دیگه با دوست داشتنم اذیتش کنم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 17:43
احساس گناه میکنم. کاشکی نبودم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 خردادماه سال 1391 23:26
دلم میخواد همین االان همه چی تموم شه . زندگیم. نفس کشیدن . دوست داشتن . من.... کاشکی الان پایان بود کاشکی با گفتن کات همه چی تموم میشد.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 خردادماه سال 1391 10:21
خدایا فقط خودت میفهمی تو دل من چی میگذره . فقط خود خودت درکم میکنی. کمکم کن.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 17:00
دیروز با دوستم تو ماشین نشسته بودم . اومد کنار ماشین حال و احوال کرد و گفت مواظب خودت باش انقد تیپ میزنی . و یه لبخند زدم و تو چشاش نگاه کردم . اونم واستاد همونجوری نگام کرد. عاشق اینجور نگاه کردناشم . تو دلم گفتم خدایا کاشکی مال خودم میشد. اخه من چقد ..... دوستم که دیگه سکوت میکنه . میدونه تو دل من چی میگذره .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 19:11
سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه . اخه عشق یه عاشق با ندیدن کم نمیشه. نرو نبودنت عذابه . بگو همش یه خوابه تو رو خدا بمون پیشم نرووووو
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 10:29
این جند روز تعطیلات مسافرت بودم . رفتم شمال سمت تنکابن خیلی هوا خوب بود . همیشه بزرگی و بوی شوری دریا بهم یه حس خاصی میده که فکرم و خالی میکنه . جای همتون خالی بود . رابطه ما الن خیلی معمولی میتونم بگم از حد یه دوست معمولیم معمولی تره . ما تماس زیادی با هم نداریم تو دانشگاهم که تمام سعیم و میکنم ازش دور باشم . اگر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1391 16:32
امروز یکی از دوستان واسم یه پیام گذاشتکه اگر در دیده ساقی نشینی به غیر از خوبی یارش نبینی. شاید راس میگه . شاید شما دوستان که خارج از گود نشستین و حرفام و میخونین و ماجرا رو میشنوین اون داره من و بازی میده . ما با هم در رابطه مثل قبل نیستیم و تو دانشکاه فقط اگر با هم کلاس داشته باشیم بهم زنک میزنیم . در خیر این صورت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 خردادماه سال 1391 18:52
وقتی عکسش و میزارم جلوم . دلم واسش خیلی تنگ میشه . خدایا کمکم کن . چقد قیافش دوس داشتنیه . خوش به حال زنش . دیگه همیشه دارتش و هر وقت بخواد میبینتش.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 22:18
امروز مریض بودم و نتونستم کلاس صبحم و برم . دو دفه زنگ زده بود . اخر بهش اس دادم که من حالم خو نیس دانشکاه نیستم. دوباره زنگ زد . برنداشتم . ظهر که حالم بهتر شده بود . از خونه بهش زنگ زدم . گفت . شما؟ (شمارم و پاک کرده بود و یادش رفته بود .) ناراحت شدم . بهش گفتم بیخیال هر وقت یادت اومد من کیم زنگ بزن . بعد یکم صبر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 20:46
کاشکی گذشته بر میگشت . حتی برای 1 لحطه . به روز قبل ازینکه تصمیم بگیره بخواد بره خواستگاری. کاشکی همه چیز خواب بود .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 10:42
دیش زنگ زد و فردا دانشگاهی؟ گفتم نه . گفت اخه میخواستم یه جیزی بیارم واست. یکم راجع به ظهر حرف زد و امتحانمون و طبق معمول صدای نفساش و بدون هیچ حرفی میشنیدم و اخرشم خداحافظی . دوسش دارم . دوست دارم خدایا. مرسی و شکرت.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 خردادماه سال 1391 15:18
امروز سر کلا پشت من نشست . یه کاغذ داد دستم گفت بده جلو . داشتم میدادم جلو فک کردم واسه استاده یهو داد زد نه واسه تو. یهو استاد برگششت یه تذکر بهمون داد. لای کاغذ و باز کردم . خندم کرفته بود خودشم داشت میخندید. داشتیم فک میکردیم اگه کاغذ و میدادم دست استاد اشتباهی حتما بیرونمون میکرد. نوشته بود . خیلی وقته انقد بهت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 خردادماه سال 1391 19:47
دلم داره منفجر میشه . خیلی تنگه . انقد که تحمل کردم خسته شدم . اند که به روز خودم نیاوردم که هیچیم نیس. یه جور که انگار همه چی تموم شده و من عادت کردم ... ولی اینجور نیس. از دورن داعونم . دارم از دل تنگی دیوونه میشم . خدایا کمکم کن. همین
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 19:59
من نمیدونم چرا انقد از حیووانات مخصوصا میمون خوشم میاد. اینم یه عکس زیبای زمستونی که من عاشق این فصلم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 19:34
حس خاصی ندارم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 23:43
خیلی خستم . از لحاظ ذهنی . فک میکنه من انقد شاد و سرحالم و اصلا بهش فک نمیکنم . اصلا نبودنش واسم مهم نیس. ولی ... منم یه جوری نشون دادم که انگار حق باهاشه.