خیلی خوبم. خدایا هزار مرتبه شکردت
از وقتی فهمیدم دوسم نداره خیلی خیالم راحت تر شده . احساس میکنم یه بار بزرگ از رو دوشم برداشته شده.
واقعا بی احساس شده . این و مطمینم که دیگه بهم هیچ احساسی نداره . مننم همن جا قول میدم دیگه مثل یه ادم معمولی باهاش باشم . همین .
تمام. سعی میکنم دلم هم براش تنگ نشه .
امروز حالم خوبه که دارم این حرفا رو میزنم . شوما دوست عزیز این حرفای من و توجه نکن.
امروز احساسم اینجوریه.
امروز خیلی سرد باهاش برخورد کردم اونم خیلی سرد باهام برخورد کرد.
اشکالی نداره . احساسی ندارم .
ینی نمیدونم چرا واسم مهم نیس کاراش الان .
یه دوست صمیمی دارم که همه ماجرام و میدونه . ولی هیچ وقت ناراحتیم و بهش نشون ندادم.
امروز تولد دوستم بود . اخر مهمونی برگشت بهم گفت . تو چشمات پر غمه . انگار خیلی ناراحتی.
بهش گفتم اشتباه میکنی .من الان خیلی خوبم .
خیلییی خوب. .....
الان هیچ احساسی ندارم .
فردا صب باهاش کلاس دارم.
جلقه ای که تو دست چپش بهم چشمک میزنه خیلی اذیتم میکنه . انگار میخواد کورم کنه . یا یه کاری کنه از حسادت بمیرم.