خودمونی

خودمونی

حرفهای دل
خودمونی

خودمونی

حرفهای دل

خیلی خوبم. خدایا هزار مرتبه شکردت 

از وقتی فهمیدم دوسم نداره خیلی خیالم راحت تر شده . احساس میکنم یه بار بزرگ از رو دوشم برداشته شده.

واقعا بی احساس شده . این و مطمینم که دیگه بهم هیچ احساسی نداره . مننم همن جا قول میدم دیگه مثل یه ادم معمولی باهاش باشم . همین .



تمام. سعی میکنم دلم هم براش تنگ نشه .

امروز حالم خوبه که دارم این حرفا رو میزنم . شوما دوست عزیز این حرفای من و توجه نکن.


امروز احساسم اینجوریه.


امروز خیلی سرد باهاش برخورد کردم اونم خیلی سرد باهام برخورد کرد.

اشکالی نداره . احساسی ندارم .

ینی نمیدونم چرا واسم مهم نیس کاراش الان .

امشب دلم گرفته .



یه دوست صمیمی دارم که همه ماجرام و میدونه . ولی هیچ وقت ناراحتیم و بهش نشون ندادم.


امروز تولد دوستم بود . اخر مهمونی برگشت بهم گفت . تو چشمات پر غمه . انگار خیلی ناراحتی.

بهش گفتم اشتباه میکنی .من الان خیلی خوبم .

خیلییی خوب. .....


الان هیچ احساسی ندارم .

فردا صب باهاش کلاس دارم.

جلقه ای که تو دست چپش بهم چشمک میزنه خیلی اذیتم میکنه . انگار میخواد کورم کنه . یا یه کاری کنه از حسادت بمیرم.