خودمونی

خودمونی

حرفهای دل
خودمونی

خودمونی

حرفهای دل

این روزا فکرم خیلی درگیره

درگیر چی و نمیدونم

نمیدونم چرا ادمها راضی نیستن به چیزی که دارن

من هم جزوی ازین أدمهام

چرا واقعا چشمم انقدر کور بود و ندیدمش . الان چرا باید تو این شرایط ببینم هست.

الان چرا اونی و که باید نمیبینم  و مطمینم که فردا افسوس همین امروز و خواهم خورد.

کلا یکم زندگی پیچیده شده. درست رفتار نمیکنم.

در واقع زندگی نمیکنم

دارم فکر میکنم که چطوری زندگگی کنم.

همش فکر میکنم که آدمها چرا انقدر راحت دروغ میگن چقدر راحت زیر قولشون میزنن چقد راحت   براشون اطرافیانشون بی ارزش میشه چقد بعضیا از خود راضین.

احساس میکنم من خودم دست کمی از اینا ندارم که انقد دارم اخلاق منفیشون و نگاه میکنم

یکم خستم .

فکرم خستس

از شدت خستگی این روزا بیخیال شدم

یه جوری خوشحالم گاهی که مطمینم قراره یه اتفافی بیفته و .....

در هر صورت بازم خدا رو شکر.

خدایا کمک کن بتونم در حال زندگی کنم .


سلام

چیزی برای نوشتن ندارم ولی ذهنم پر از نوشتست.

یه آدم ترسو که نمیتونه تصمیم گیری کنه میترسه که چیزی بگه . 

میترسه  نکنه همه چیز از اینی که هست بدتر بشه.

میترسه که از دست بده

همین یه ذره حس خوبو که ته ته یه عالمه حس بده

دنبال یه هیجان میگردم تو زندگیم

جاهامون عوض شده

ولی تفاوت دارن با هم این جایگزینی

کاشکی  بتونم خودخواه باشم. فکر کنم در نهایت این تنها راه رها شدن باشه

نمیدونم فکر کنم و عمل کنم  یا فکر نکنم و صبر کنم. بیشتر دارم هم فکر میکنم و هم صبر میکنم . این بدترین حالته.

در هر صورت خدایا کمکم کن تا عجولانه کاری و نکنم و ذهنم و هم آروم کن تنها کسایی که میتونن الان کمک کنن یکیش خودتی پس پشتم و خالی نکن . مثل همیشه کنارم باش . مرسی