خودمونی

خودمونی

حرفهای دل
خودمونی

خودمونی

حرفهای دل

شاید یه روزی بعد از گذشتن از پیچ کوچه  تصادفی هم و دیدیم

شاید هم وقتی از در اومدم بیرون دیدمت

شاید هم مشغول کار وقتی سرم و میگیرم بالا یهو ببینمت

شاید روزییی دیگه در اینده دور  تو خیابون پشت چراغ قرمز

اون موقع عکس العملت چیه؟

من هم نمیدونم چیکار میکنم!!

 ولی همیشه یه چیزی ته دلم میگه که بازم میبینمت .

شاید هم ته دلم دروغ میگه. چون این یه فرض محاله

این روزا رو عادی میگذرونم به امید روزهای خیلی خوبی در آینده

گاهی یه کارایی میکنم که بعدش از خودم بدم میاد .دلم میخواد برگردم به همون لحظه و اون کارو اصلا انجام ندم .جدیدا اینجوری شدم

وقت تلف شده خیلی زیاد دارم

میتونم به بهترین نحو ممکن پرش کنم ولی اصلا حوصلش و ندارم

باید شرو کنم به نوشتن بیشینه پایان نامم ولی اصلا نمیدونم از کجا شرو کنم

همش فک میکنم اگه الان شرو کنم بعدا دوباره بیکار میشم

هنوز کاری نتونستم پیدا کنم . فک نکنم با دانشجو بودنم بهم کاری بدن

دلم تنگ شده .نه برای اون

برای خودم؟

نه.

از خودم بدم میاد . وقتی یه کاری و انجام میدم که دوس ندارم بعدش پشیمون که میشم انقد از خودم بدم میاد و لجم میگیره دلم میخواد که نباشم اصلا

امروز میخوام راجع به حس خوبم بنویسم تا یکم تنوع بشه

اینجوری هر وقت میام اینجا احساس غم میگیرم.

امروز حال و روزم خیلی خوبه . پشتکارم وزیاد کردم برای انجام کارام .

کلا نزدیک پاییزو زمستون که میشم نمیدونم چرا انقد انرژی میگیرم

هوا . ابر .باد بهم خیلی حس خوبی میده دلم میخواد همش بشینم لب پنجره  و به اسمون نگاه کنم.

بازم روزای تکراری اومد .

باز کلافگی من شرو شد.

باز این حس مزخرف تنهایی اومد سراغم

خسته شدم دیگه


دلم  تنگه

برای  کسی که دوستش داشتم. برای دوستای دوست داشتنیم برای کسی که دوستش دارم . برای خودم.

عجب شرایط سختی شده .

نگران ایندم . میترسم . خیلی هم میترسم