خودمونی

خودمونی

حرفهای دل
خودمونی

خودمونی

حرفهای دل

این روزها خودمو سرگرم میکنم که تنهایی و درک نکنم.

ادم اشغالی شدم


چشامو بستم رو تموم آرزوهام واسه تو....
....
گذشتم از قشنگی های تویِ دنیام واسه تو...
....
منو ندیدی و فراموش کردی خوبی هامو زود...
....
احساس قلبت به من هیچوقت اونی که میگفتی نبود...
....
اگه دیدی یه روزی منو یه گوشه ی دنیا...
اگه دیدی شکستم گوشه نشینم وتنهام...
اگه چشمامو شناختی پشتِ یه عینک دودی..
منو با خنده نسوزون چون مقــصرش تو بودی...
....
من که اینجوری نبودم خنده رو لبام نمیمرد
....رفتنت منو شکست وماه و  از شبای من برد
....طرز نگاهت عوض شد من شدم برات غریبه
....توکه اینجوری نبودی واسه من خیلی عجیبه
...

اگه دیدی یه روزی منو یه گوشه ی دنیا...
اگه دیدی شکستم گوشه نشینم وتنهام...
اگه چشمامو شناختی پشتِ یه عینک دودی..

منو با خنده نسوزون چون مقــصرش تو بودی..



دیگه از گذشته متنفرم حتی یه لحظه هم نمیزارم به گذشته برگرده فکرم .

به الانم فکر میکنم

چون آینده همیشه برام یه چیز مجهول بوده هیچ وقت خودم و در کنار کسی تجسم نکردم  تصورم از آیندم یه خانوم تنها که همیشه خودش و تو کارش غرق کرده تجسم میکنم . شاید هم به آینده نرسم . شاید .

دیگه اهنگها و گریه هام دلیل خاصی نداره . دیگه قلبی و احساس نمیکنم که بخواد شکسته باشه . راستش ازین موضوع خوشحالم که دیگه کسی و تو دل نداشتم جا نمیدم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.