خودمونی

خودمونی

حرفهای دل
خودمونی

خودمونی

حرفهای دل

lمیشه گفت بیشتر از 3 ماه ازش خبری ندارم .

خطم و عوض کردم ولی گاهی قبلی و روشن میکنم شاید یادش بیفتم و یه تک زنگ بزنه ( چه خوش خیال)

خیلی دلم براش تنگ شده. مخصوصا سال پیش این موقع که با هم بودیم .

هوای بارونی دیوونم میکنه.یاد جنگلهای لویزان میفتم . یاد لواسون . یادالاچیق.

وقتی پیاده میرفتیم تو کوچه ها دستم و میگرفت.

چرا اینجوری شد .

گاهی اوقات با خودم میگفتم که باید تموم شه ولی ازین روز میترسیدم.این روز که اینجوری دل تنگش بشم دوباره. خدایا ....واقعا عقلم نمیکشه که چرا؟