lمیشه گفت بیشتر از 3 ماه ازش خبری ندارم .
خطم و عوض کردم ولی گاهی قبلی و روشن میکنم شاید یادش بیفتم و یه تک زنگ بزنه ( چه خوش خیال)
خیلی دلم براش تنگ شده. مخصوصا سال پیش این موقع که با هم بودیم .
هوای بارونی دیوونم میکنه.یاد جنگلهای لویزان میفتم . یاد لواسون . یادالاچیق.
وقتی پیاده میرفتیم تو کوچه ها دستم و میگرفت.
چرا اینجوری شد .
گاهی اوقات با خودم میگفتم که باید تموم شه ولی ازین روز میترسیدم.این روز که اینجوری دل تنگش بشم دوباره. خدایا ....واقعا عقلم نمیکشه که چرا؟