خودمونی

خودمونی

حرفهای دل
خودمونی

خودمونی

حرفهای دل

حس ضد و نقیض دارم

همه چی قر و قاطی شده

کارام درست پیش نمیره

مغزم درست کار نمیکنه

هیچی اونجوری که فک میکنم پیش نمیره

دلم میخواد فقط بخوابم

حس جدید

خسته شدم از خودم

از رفتارم

از زندگیم

میخوام قید همه چی و بزنم . همهههههههههههه چیوووو


2 روز دیگه همه وسایل ارتباطی و جمع میکنم(بغیر از اینجا)  تا وقتی که بتونم به حالت عادی برگردم

حالم اصلا خوب نیست .اصلا .....

حالم اصلا خوب نیست

نمی دونم چم هست

همش عصبی و کلافم

فقط یه لحظه های کوتاه خوشحالم

لححظه هایی که....................

تو که میدونی همه عمرم و اونجا گذاشتم و رفتم

تو که میدونی به جز آغوش تو جایی نداشتم و رفتم

اگه رفتم و تو سراغمو نمیگیری هنوزم که هنوزه

اگه بجز خودم کسی نیس که دلش برای من بسوزه



نه نمیدونی آخه همه غمامو به تو نگفتم

نه نمیدونی آخه نخواستم از چشم تو بیفتم

نه نمیگفتم آخه تحمل غم و من و نداری

نه نمیگفتم آخه میترسم بری تنها بزاری


بگو فهیدی وقتی میرفتم نگران خودم نبودم

غم آیندت بدجوری نشسته بود توی همه وجودم

اگه تصویری که ازم تو ذهنت بود و خرابش کردم

بخاطر خودت دیگه ازم نخواه پیش تو برگردم

نه نمیدونی آخه همه غمام و به تو نگفتم

نه نمیدونی آخه نخواستم از چشم تو نبیفتم

............