خودمونی

خودمونی

حرفهای دل
خودمونی

خودمونی

حرفهای دل

فقط میتونم بگم دلم خیلی تنگ و گرفته

سلام

همه چیز بهم ریخته

به هیچی فک نمیکنم حتی به علتش هم فکر نمیکنم.

نمیدونم جرا همه چیز با هم تناقض داره

فقط هر اتفاقی که افتاده همش برام تکرار میشه و به و همه حرفا

هنگ کردم بد جور

واقعا چرا نمیفهمه

مگه نمیخواست اینجوری بشه؟

چرا پس حالا که از زندگیش رفتم بیرون باز میاد دنبالم

میخواد چی بگه؟

چرا باهام اینجوری میکنه؟

من که گفتم به من ربطی نداره هر چی بشه؟

من و نشناخته ینی؟

خدایا کمکم کن.

خدایا هر چی به صلاحه همون بهش.

فقط زودتر همه چیز و درست کن .من که دارم دیوونه میشم.

خدایا قلبش و نرم کن .

زمستون اینجا  به اوج خودش رسیده . فقط سکوت برف به گوش میرسه.

یه هفتس که خطم و عوض کردم و برای همیشه فراموشش کردم البته به یاری دوستام .

دوست داررم ببینم وضعیت زندگیش چطوریه ولی ترجیه میدم که دیگه پی اش نرم. و کاملا فراموشش کنم. امیدوارم زندگگیش رو به راه بشه و همون جوری بشه که لایقش هست .

خدایا شکرت که همه چی تموم شد .