خودمونی

خودمونی

حرفهای دل
خودمونی

خودمونی

حرفهای دل

خواب دیدن وطنم اغوش توست

خواب دیده ام قلبت پیامبر است

دستم را گرفته ای

مسحا غرق شوم مبادا در چشمانت

بیداار میشوم

رو به روی تو در کافه ای که بوسه هایم شعر میشوند

دستانم را گرفته ای

من اما

غرق میشومدر چشمانت

شهید میشوم در وطنم

با تپشهای قلبت زنده ام

مادرم میگفت

شهیدان زنده اند.....

حنیف

2شنبه بعد از میلاد حضرت محمد

امروز زنگ زد و تولدم و تبریک گفت

انقد خوشحال شدم که صداش و شنیدم که نمیدونستم باید چیکار کنم

خیلی خوشحالم خیلیی

ولی خیلی بد باهاش حرف زدم

میدونم دیگه زنگ نمیزنه

اخه حالم خیلی بد بود اون موقع

بد موقع زنگ زده بود

خدایاااا.....

امروز دیدمش  خیلیی خوشحالم خیلیییی

یعنی تولدم و یادش نبود؟

امسال تولدم و دوست نداشتم

همه چیز قاتی پاتی بود

4.10.1392

مزخرفترین سال

دوست صمیمیم .......