دیگه خستم نمیخوام راحع بهش فک کنم. تموم شد . اونم براش دیگه مهم نیس. منم دیگه حرفاش و باور نمیکنم. منم خیالم راحته که زنش هواش و داره اندازه من نگرانشه . دیگه برام مهم نیس کی عقد میکنه . وقتی براش مهم نیس من ناراحتم یا نه . دیگه براش مهم نیس من بهش زنگ نمیزنم . خودش هر وقت کار داره زنگ میزنه . یه حالیم میپرسه . خدایا احساس تنهایی شدید دارم. هیچ حسی بدتر از حس تنهایی نیس.
دلم تنگه واسه ترمای اول .
دلم میخواد برم دانشگاه .
دلم میخواد برم روی همون تابی که من و هل میداد بشینم و گریه کنم . با صدای بلند کسیم علت گریم و نپرسه .
نمیدونم دلم تنگه براش یا نه.
امروز یه حال عجیبی دارم . حوصله هیچ کسو ندارم
مامانم داره خونه تکونی عید میکنه . خیلی خسته شده . ولی نمیدونم چرا امسال حوصله کمک کردن بهشو ندارم. خواهرم عصرا که میاد میبینه من کمک نمیکنم فقط غر میزنه .
چرا من و به حال خودم رها نمیکنن.
دلم هیچی توش نیس.
دلم گرمای عشق میخواد
توجه یک کسی که برای خودم باشه .
من و تنها نزاره .
هوام و داشته باشه . حالم خوب نیس.
رهام رها تر از عقاب بر فراز یه کوه بلند . مثل وقتایی که خودش و ول میده .و باد هر ور دوست داشته باشه میبرتش.
مثل یه تکه چوب میمونم رو دریا که موج دریا هر طرف میخواد میبرتش .
زندگی هم من و هر ور دوست داره میبره.
امروز فهمیدم یکی از دوستانم مادرش و خیلی وته از دست داده ولی هیچی به هیچ کس نگفته . چرا؟
چرا زندگی اینحوریه؟
امروز کادو ولنتاین و بهش دادم .یه جعبه قرمز توش گلپرای گل رز و یه شکلات قلب . و یه حلقه . حلقه ای که بهش قول داده بودم دفه پیش که واسش خریده بودم خیلی دوسش داشت ولی گمش کرد واسش هم کوچیک بود . ولی این دفه سایز انگشتت خریدم .
اونم هم یه گل رز با ربان قرمز وو یه بسته شکلات عروسکی داد.
بهش گفتم امروز روز اخره هم و میبینیم .
صورتم و بوسید و گفت من بهت زنگ میزنم و باهات قرار میزارم تو میتونی جواب ندی و نیای. دلت میاد؟
گفتم اره.من خیلی نامردم.
دلم واسش پر میکشه وقتی از دستم ناراحت میشه .
بهم میگه اگه یه نفر یه انگشت نداشته باشه زنش میشی؟
یا اگه یه دست نداشته باشه.
خیلی تعجب کردم نمیدونستم چی بهش بگم.
گفتم راجع بهش فک نکردم . گفت فک کن. بعد چند دقه گفت اره تو هم راضی باشی مادرت تو رو به یه ادم معلول نمیده .خیلی دلم گرفت .
گفت به این فکر میکنم دستم و بزارم زیر دستگاه پرس تا شاید دختر خالم از ازدواج با من منصرف بشه .
دستاش انقدر کار کرده مثل سنگ سفت و خشک شده تمام دستاش بریده . نمیدونم چرا داره با خودش اینجوری میکنه.
هیچی نمیدونم دیگه . امروز تو ماشینش طاقت نیاوردم و گریم گرفت .
هی می گفت علط کردم خدا من و بکشه که اشکت و در اوردم . سفت سرم و تو بغلش گرفته بود و میبوسید. دلم داشت اتیش میگرفت .
دلم میخواست خدا همون موقع جونم و میگرفت و میکشت .
عجب هواییه خدایا شکرت . عاشق این هوام پر اکسیژن . قبل عید همیشه هوا همینجوره . این هوا من و دییونه میکنه . دقیقا همون هوایی که روزای اول اشناییمون بود . اولای بهار با هم دوست شدیم .وای خدا چه روزایی بود . هوا خنک بود میرفتیم بالای سرسره پارک دانشگاه وای میسادیم . کلی به کارای بچگانم میخندید. چه زود گذشت . کاشکی هیچ وقت اون اتفاقات نمی افتاد کاشکی خانواده هامون به هم میخوردن ما مجبور نبودیم از هم جدا باشیم . اونوقت الان با هم بودیم . تو همین روز قشنگ که همه چیز بوی نویی میده غیر سرنوشت من .
خدایا چرا اینجوری شد؟
مگه نمیدونستی من چقد بهش وابستم؟
مگه ندیدی ما چقد هم و دوست داریم؟
دیگه با دیدین بوته های گل یاس نمیخندم . چون دیگه پیشم نیس .
خدایا این بغض داره خفم میکنه .
نمیخوام به این موضوع فکر کنم ولی دست خودم نیس. همه چیز من و یادش میندازه .
مخصوصا این هوا حسی که بهم میده.دلم میخواد پر بکشم برم سمت خدا.
حس خاصی ندارم . رابطمون و خودش داره کم میکنه . چه دل بزرگی داره خوش به حالش .
از کاراش دارم گیج میشم . از طرفی این فاصله اانداختناش و از طرفی ذوق و شوقش واسه سه شنبه 25 بهمن. به خدا دیگه نمیدونم چیکار کنم. کم اوردم . خسته شدم بسکه به روش نیاوردم که از رفتارش دارم چه زجری میکشم . حسته شدم از این همه تظاهر به خوبی. دلم میخواد خودم باشم .
ینی چی ناراحتم؟ اخه این سوال مسخره چیه میپرسی؟ نه خوشحالم ازینکه داری ازدواج میکنی. خوشحالم ازینکه دیگه ارزش یه حال و احوال یک دقیقه ای هم ندارم . خوشحالم که همه حرفات و با کارای الانت داری دروغ جلوه میدی؟ اره خوشحالم خیلی خوشحال که داره زندگی باهام اینجوری بازی میکنه . از خوشحالی دارم گریه میکنم .
نمیدونم خودت و زدی به اون راه یا واقعا نمیفهمی؟
قبلا هر وقت پیشم میشستی میگفتی هیچ کس از دل ما خبر نداره .
ولی الان من تنهام و میگم هیچ کس از دل من خبر نداره....
حتی تو...
هیچ وقت ارزش عشق من و نفهمیدی.