-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 خردادماه سال 1391 22:18
امروز برای اینکه حالم بهتر بشه با دوستام قرار کذاشتم بعد از کلاس بریم بام تهران . واسه همین شالم و اورده بودم که بعد کلاس سرم کنم. صب ساعت 8 بود زنگ زد کجایی گفتم دم دانشگاه تو ماشین. کفت میشه یه لحظه صبر کنی کارت دارم . ( حدس زدم برای رفع اشکال تو یه درسی که صب امتحانش و داشت میخواست من و ببینه ) 5 دقه بعد رسید. سوار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 19:40
خیلی خوبم. خدایا هزار مرتبه شکردت از وقتی فهمیدم دوسم نداره خیلی خیالم راحت تر شده . احساس میکنم یه بار بزرگ از رو دوشم برداشته شده.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 10:10
واقعا بی احساس شده . این و مطمینم که دیگه بهم هیچ احساسی نداره . مننم همن جا قول میدم دیگه مثل یه ادم معمولی باهاش باشم . همین . تمام. سعی میکنم دلم هم براش تنگ نشه . امروز حالم خوبه که دارم این حرفا رو میزنم . شوما دوست عزیز این حرفای من و توجه نکن. امروز احساسم اینجوریه.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 17:52
امروز خیلی سرد باهاش برخورد کردم اونم خیلی سرد باهام برخورد کرد. اشکالی نداره . احساسی ندارم . ینی نمیدونم چرا واسم مهم نیس کاراش الان .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1391 23:24
امشب دلم گرفته .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1391 19:39
یه دوست صمیمی دارم که همه ماجرام و میدونه . ولی هیچ وقت ناراحتیم و بهش نشون ندادم. امروز تولد دوستم بود . اخر مهمونی برگشت بهم گفت . تو چشمات پر غمه . انگار خیلی ناراحتی. بهش گفتم اشتباه میکنی .من الان خیلی خوبم . خیلییی خوب. ..... الان هیچ احساسی ندارم . فردا صب باهاش کلاس دارم. جلقه ای که تو دست چپش بهم چشمک میزنه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 16:52
امروز اومد معذرت خواهی . دل خودشم کوچیکه بدتر از من . خدایا تو که اخرش و میدونی. پس کاشکی میزاشتی همون جوری تموم میشد . الان باز چی شد.... هیچی . واقعا همه چی تموم شدس . کاشکی این کلمه رو اور میکردم . 3 سال پیش هر وقت دلم براش تنگ میشد . به خودم میگفتم یه روز بالاخره به هوای یه چیزی بهم زنگ میزنه . ولی الان دیگه هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 18:14
دارم از حسودی میمرم. بهم گفت من زن دارم و باید فقط برای اون باشم . حسودیم میشه که تا چند وقت پیش من تنها عشقش بودم . به خاطر من از هر چیزی گذشت و هر کاری کرد . ولی من .... . حسودیم میشه از چهارشنبه تا شنبه پیششه . یه دختر 18 ساله همه زنگیم و بهم ریخت . همه انگیزه من و برای بودن . ازم گرفت . مگه نمیگفت دوسش نداره . پس...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 22:33
تموم شد. دلم و خرد کرد و رفت... سهم من چی بود؟ یه دل شکسته؟ ایبار دیگه به اخر خط رسیدم.//
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 12:41
امروزز صب یهو اومد تو ماشین نشست . فک کردم میخواد بگه معذرت میخواد بابت حرفاش. ولی دو دقیقه نشست. منم هیچی نگفتم و بعد یه نفس عمیق کشیدو از ماشین پیاده شد همین . کاشکی ...... بیخیال . همه چی تموم شدس . من بازندم. اون میخواست من و ناراحت کنه که کرد .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 21:58
خیللی از دستش ناراحتم . این دفه دیگه نمیتونم کوتاه بیام بد جور دلم و غرور م و شکست با حرفش. حتی ازم معذرت خواهی هم نکرد . بهم گفت ناراحتم کردی منم ناارحتت کردم . اخه من اصلا چیزی نگفتم و کاری نکردم که ناراحت شه. خیلی دلم شکسته . ازین که شما دوستان اینجا هستین و حرفام و میخونین خیلی خوشحالم و احساس تنهایی نمیکنم. از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 20:42
حالم خوب نیس. امروز خیلی ناراحتم کرد . ظرفیتم پر شده بود با این حرفش دیگه ضره اخر و زد . از دستش خیلی ناراحتم خیلی. مغزم داره میاد تو دهنم . نمیدونم دیگه باید چیکار کنم. خدایا کی تموم میشم.؟کی تموم میشه. چرا همه انقد ارومن ولی من نمیتونم اروم باشم. چرا هیچ کس حالم و نمیفهمه؟ خستم خیلی. دلم یه اغوش گرم برای گریم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1391 18:50
دلم میخواد هوای اینجا همیشه سرد و زمستونی باشه تا هر کسی میاد اینجا یادش بره الان واقعا تو چه فصلیه. دلم واسه سرمای زمستون تنگ شده تا ۳ تا بلوز بپوشم با دو تا شلوار و دو تا جوراب و ژاکت و کاپشن و شالگردن . برم بیرو ن. بدون دستکش . نمیدونم چرا از دستکش بدم میا د. دوست دارم دستام و بکنم تو جیبم . از چتر هم خوشم نمیاد....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1391 18:33
تنها شدم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 22:02
چقد تو این چند روزه چرت و پرت گفتم. و دل شکستم. از خودم بدم میاد.
-
رهایی در زمستان
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 22:00
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 11:16
دلم خیلی تنگ شده براش. برای یه لحظه کنارش بودن . تکیم و بدم به بازوهای بزرگش و اونم سفت بقلم کنه و سرم و ببوسه . خدایا دارم دیوونه میشم . خاطره ها راحتم نمیزارن. اون روز برفی که رفتم خونشون . اون روز قشنگ ترین روزی بود که با هم بودیم . دیگه تحمل ندارم . چرا باورم نمیشه حرفش . این همه از بدبختیش میگه ولی من میوام به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1391 00:22
نمیخوام هیچ کس دوسم داشته باشه . همه ولم کنید برین دنبال زندگیتون. به خدا خستم.دلم میخواد واسه خودم باشم . لعنتییییییییییی. لعنت به زندگی/ دیگه نمیکشم به خدا. هیچ انگیزه ای برای هیچ کاری ندارم. زدم به سیم اخر. موقع رانندگی چشمام خیره میشه به یه جایی. فقط گاز میدم ولایی میکشم . نمیدونم میخوام به کجا برسم. که چی مثلا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 10:04
دلتنگم.بدجوری دلم هواش و کردیه. میشه گفت حدود یه هفتس ازش خبر ندارم. دلم میخواد بهش زنگ بزنم امروز ولی سر دو راهیم. خدایا هنوز منتظر یه خبرم . فقط یه خبر کوچیک از خودش. من و از این سر در گمی نجات بده . دوستت دارم خدایا.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1391 16:30
خدایا خیلی شکرت. ممنونم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1391 10:20
خدایا فقط ارزوی مرگ دارم. به پوچی کامل رسیدم. تا تنها میشم فقط گریه میکنم. بی علت. اصلا نمیدونم چم شده. حالم از خودم و زندگیم داره بهم میخوره. لعنت به خودم و زندگیم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 23:31
دلم خیلی تنگه. بهم گفت فردا هم و ببینیم؟ ولی من رو دلم پا گذاشتم گفتم نه. دلم گرفتته. کاشکی یکی هم پیش من بود .برای احساسم ارزش قایل میشد. دوسم داشته باشه و تا اخر راه باهام باشه. نه رفیق نیمه راه. هیچ کس پیدا نمیشه. نمیخوام پیدا شه. کاش کارم درست بشه ازینجا برم. از خاطراتم دور شم.از خونمون تا دانشکاه همه جا پر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 10:27
من عاشق شدم با تو.کنار تو ارامش و تحربه کردم . تو میری دنبال زندگیت . این منم که تنها با دردم. خدایا چرا باید از ازدواجش اینقدر پشیمون باشه. اگه اون راضی بود من خیلی راحت کنار میومدم با موضوع .خدایا چرا همیشه سالم نگهش دار. مواظبش باش. اخه قلبش مریضه ممکنه هر ان یهو سکته کنه.اه لعنتی . زنش خیلی دوسش دداره . هر کاری...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 21:50
امروز دیگه برای همیشه از هم خدافظی کردیم. بهم گفت میخوای با دیدن من خودت و اب کنی/؟ گفتم اره میخوام مثل زندگیم خودمم داغون کنم. گفت پس دیگه باهام تماس نگیر چون نمیخوام داغون شدنت و ببینم. منم گفتم باشه . خدافظ. و اون سکوت کرد. کاشکی این ددفه دیگه زنگ نزنه . از صبح تا حالا این بغض لعنتی و نگه داشتم . الان همین جوری...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 11:58
امروز حلقش و دستش دیدم. دلم هوری ریخت پایین. پس قول کرده همه چی و . باید برم بیرون از زندگیش . ولی چطوری؟ حرفای دیشبش چی میشه چرا هیچی با هم هم خونی نداره. همه چیز ضد و نقیضه . دارم روانی میشم. دیگه حواب زنگ و اس ام اس نمیدم. حوصله هیچ کس و ندارم. میخوام تنها باشم. خودم . بدون تظاهر. تا کی لبخند همه چیز و پنهون کنه....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 17:25
۲ روزه ازش خبر ندارم حالم گرفتس . شنبه زود میاد. کاشکی نیاد . نمیدونم چرا دلم نمیخواد ازش خبر داشته باشم. ازین احساسات مسخره ضد و نقیض خسته شدم .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 10:04
بالاخره یاسای بنفش در اومدن.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 09:12
دلشکسته تر از این حرفام که کوچیکترین اتفاقی بخواد اذیتم کنه. خستم . خیلی خسته. از دوستای نزدیکم که باهاشون درد و دل میکنم توقع ندارم بخوان پشت سرم حرف بزنن. بعد بخوان برن به خانوادم بگن. احساس میکنم مشکل منم که مثل یه دوسته واقعی همیشه کنارشونم . تو هر شرایطی. هر وقت اراده کردن پیششون بودم به حرفاشون گوش دادم. ینی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 15:02
باهام قهر کرده . میگه مثل خودت میخوام بد اخلاق باشم. راس میگه من خیلی باهاش بد اخلاقی میکنم. دست خوردم نیس. نمیدونم چرا وتی کسی و دوس دارم اذیتش میکنم. کلا احساسی ندارم. هنوزم منتظر یاسای بنفشم. هوا ابری شده . امروز ساعت کلاسم و پرسید فک کردم ممکنه بیاد. ولی نیومد. ضایعم کرد .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 23:44
آخر قصه ی ما را همان اول لو دادند همان جایی که گفتند: یکی بود و یکی نبود ... چقدر دلم هوایت را می کند حالا که دگر هوایم را نداری...! از تـ ُ چـهـ پنهــانـ گــاهۓ برایـم آنقـدر خواستنـۓ مۓ شوۓ کـ شـروع مۓ کنم بـ شمــارش تکـ تکـ ثانیـهـ براۓ یکـ بار دیگـر رسیـدن بـ بوۓ تنتــ... هیچـــ کســ ویرانی ام را حســـ نکرد روز...