رهام رها تر از عقاب بر فراز یه کوه بلند . مثل وقتایی که خودش و ول میده .و باد هر ور دوست داشته باشه میبرتش.
مثل یه تکه چوب میمونم رو دریا که موج دریا هر طرف میخواد میبرتش .
زندگی هم من و هر ور دوست داره میبره.
امروز فهمیدم یکی از دوستانم مادرش و خیلی وته از دست داده ولی هیچی به هیچ کس نگفته . چرا؟
چرا زندگی اینحوریه؟
امروز کادو ولنتاین و بهش دادم .یه جعبه قرمز توش گلپرای گل رز و یه شکلات قلب . و یه حلقه . حلقه ای که بهش قول داده بودم دفه پیش که واسش خریده بودم خیلی دوسش داشت ولی گمش کرد واسش هم کوچیک بود . ولی این دفه سایز انگشتت خریدم .
اونم هم یه گل رز با ربان قرمز وو یه بسته شکلات عروسکی داد.
بهش گفتم امروز روز اخره هم و میبینیم .
صورتم و بوسید و گفت من بهت زنگ میزنم و باهات قرار میزارم تو میتونی جواب ندی و نیای. دلت میاد؟
گفتم اره.من خیلی نامردم.
دلم واسش پر میکشه وقتی از دستم ناراحت میشه .
بهم میگه اگه یه نفر یه انگشت نداشته باشه زنش میشی؟
یا اگه یه دست نداشته باشه.
خیلی تعجب کردم نمیدونستم چی بهش بگم.
گفتم راجع بهش فک نکردم . گفت فک کن. بعد چند دقه گفت اره تو هم راضی باشی مادرت تو رو به یه ادم معلول نمیده .خیلی دلم گرفت .
گفت به این فکر میکنم دستم و بزارم زیر دستگاه پرس تا شاید دختر خالم از ازدواج با من منصرف بشه .
دستاش انقدر کار کرده مثل سنگ سفت و خشک شده تمام دستاش بریده . نمیدونم چرا داره با خودش اینجوری میکنه.
هیچی نمیدونم دیگه . امروز تو ماشینش طاقت نیاوردم و گریم گرفت .
هی می گفت علط کردم خدا من و بکشه که اشکت و در اوردم . سفت سرم و تو بغلش گرفته بود و میبوسید. دلم داشت اتیش میگرفت .
دلم میخواست خدا همون موقع جونم و میگرفت و میکشت .