عجب هواییه خدایا شکرت . عاشق این هوام پر اکسیژن . قبل عید همیشه هوا همینجوره . این هوا من و دییونه میکنه . دقیقا همون هوایی که روزای اول اشناییمون بود . اولای بهار با هم دوست شدیم .وای خدا چه روزایی بود . هوا خنک بود میرفتیم بالای سرسره پارک دانشگاه وای میسادیم . کلی به کارای بچگانم میخندید. چه زود گذشت . کاشکی هیچ وقت اون اتفاقات نمی افتاد کاشکی خانواده هامون به هم میخوردن ما مجبور نبودیم از هم جدا باشیم . اونوقت الان با هم بودیم . تو همین روز قشنگ که همه چیز بوی نویی میده غیر سرنوشت من .
خدایا چرا اینجوری شد؟
مگه نمیدونستی من چقد بهش وابستم؟
مگه ندیدی ما چقد هم و دوست داریم؟
دیگه با دیدین بوته های گل یاس نمیخندم . چون دیگه پیشم نیس .
خدایا این بغض داره خفم میکنه .
نمیخوام به این موضوع فکر کنم ولی دست خودم نیس. همه چیز من و یادش میندازه .
مخصوصا این هوا حسی که بهم میده.دلم میخواد پر بکشم برم سمت خدا.