حس خاصی ندارم . رابطمون و خودش داره کم میکنه . چه دل بزرگی داره خوش به حالش .
از کاراش دارم گیج میشم . از طرفی این فاصله اانداختناش و از طرفی ذوق و شوقش واسه سه شنبه 25 بهمن. به خدا دیگه نمیدونم چیکار کنم. کم اوردم . خسته شدم بسکه به روش نیاوردم که از رفتارش دارم چه زجری میکشم . حسته شدم از این همه تظاهر به خوبی. دلم میخواد خودم باشم .
ینی چی ناراحتم؟ اخه این سوال مسخره چیه میپرسی؟ نه خوشحالم ازینکه داری ازدواج میکنی. خوشحالم ازینکه دیگه ارزش یه حال و احوال یک دقیقه ای هم ندارم . خوشحالم که همه حرفات و با کارای الانت داری دروغ جلوه میدی؟ اره خوشحالم خیلی خوشحال که داره زندگی باهام اینجوری بازی میکنه . از خوشحالی دارم گریه میکنم .
نمیدونم خودت و زدی به اون راه یا واقعا نمیفهمی؟
قبلا هر وقت پیشم میشستی میگفتی هیچ کس از دل ما خبر نداره .
ولی الان من تنهام و میگم هیچ کس از دل من خبر نداره....
حتی تو...
هیچ وقت ارزش عشق من و نفهمیدی.
میفهمیت هزار تا
واقعا چرا اینطوریه؟!!
داره تبدیل به واقعیت میشه خورد کردن طرفت