خودمونی

خودمونی

حرفهای دل
خودمونی

خودمونی

حرفهای دل

کاشکی

ساعتها به این می اندیشم 

که چرا زنده ام هنوز؟ 

مگر نگفته بودم که بی تو میمیرم؟ 

خدا یادش رفته مرا بکشد؟ 

یا تو قراره برگردی؟ 

 

تنها

هیچ کس از دل من خبر نداره همه فقط نظر خودشونو میدن.  

مثل ادمهای  بی احساس فقط نفس میکشم . نمیدونم اسمشو میتونم بزارم زندگی یا نه. 

بی انگیزه درس خوندن . راه رفتن . بی هدف نگاه کردن.  

اینا نشونه چیه؟ ینی میشه یه روز هم بهار بیاد با اون یاسای خوش بوی بنفشش ؟ هیچ کس هیچی نمیدونم. 

باید جای من باشی تا بفهمی چی میگم . باید از دریچه چشمان من بنگری تا توان درک این لذت و بفهمی. 

 

دل گرفته

سلام امروز 3.11.90 

 نمیدونم چم شده؟ احساس تنهایی میکنم .  

اخه چند وقته کاراش خیلی اذیتم میکنه . دیگه  میخوام مهم نباشه . ولی نمیدونم چرا پس دارم گریه میکنم. میگه بی توجهیش دست خودش نیس . ولی همش میگه خودش میدونه داره اشتباه میکنه . میگم پس باید یکم جبران کنی میگه باشه جبران میکنم . اخه چه جبرانی؟ وقتی  انگار نه انگار من وجود دارم . تا اینکه خودم بهش زنگ مییزنم میبینم خیلی شاد و خوشحال دنبال کاراشه .  . همش میگه من که تو رو دوس دارم چرا با من اینجووری میکنیی میخوای وسط خیابون داد بزنم دوست ددارم تا باورت بشه؟ اخه من چی کار کردم؟ غیر اینکه هر وقت اشتباهی کرد و گفت معذرت من گفتم باشه .چقدر من خار و خفیفم که انقد دوسش دارم با این همه بی محلی و با اینکه میدونم دو هفته دیگه عقد میکنه. خیلی سخته نه؟ نمیدونم هر کسی جای من بود چیکار میکرد. 

شعر زمستان

برف.........

پشت شیشه برف میبارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه میکارد
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجام چنین دیدی
در دلم باریدی ... ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
چون نهالی سست میلرزد
روحم از سرمای تنهایی
میخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی
دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام ‚ از عشق هم خسته
غنچه شوق تو هم خشکید
شعر ای شیطان افسونکار
عاقبت زین خواب درد آلود
جان من بیدار شد بیدار
بعد از او بر هر چه رو کردم
دیدم افسون سرابی بود
آنچه میگشتم به دنبالش
وای بر من نقش خوابی بود
ای خدا ... بر روی من بگشای
لحظه ای درهای دوزخ را
تا به کی در دل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را؟
دیدم ای بس آفتابی را
کو پیاپی در غروب افسرد
آفتاب بی غروب من !
ای دریغا در جنوب ! افسرد
بعد از او دیگر چی می جویم؟
بعد از او دیگر چه می پایم ؟
اشک سردی تا بیافشانم
گور گرمی تا بیاسایم
پشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارد
در سکوت سینه ام دستی

دانه اندوه میکارد

وای از دست این دل که کشته مارو...

برای تو زیستن

 

چه زیباست بخاطر تو زیستن ...


 

و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن !

 و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن ... !

 ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ... !

بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... !

چه زیباست بخاطر تو زیستن ...

ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو خواستن ... !

چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن ... !

 بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی... ! 

 چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت ... !

برای با تو بودن و با تو ماندن ... برای با هم یکی شدن ... !

کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی !

ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست ...!!!!

و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد ... !