خودمونی

خودمونی

حرفهای دل
خودمونی

خودمونی

حرفهای دل

دیگه خستم نمیخوام راحع بهش فک کنم. تموم شد . اونم براش دیگه مهم نیس. منم دیگه حرفاش و باور نمیکنم. منم خیالم راحته که زنش هواش  و داره اندازه من نگرانشه . دیگه برام مهم نیس کی عقد میکنه . وقتی براش مهم نیس من ناراحتم یا نه . دیگه براش مهم نیس من بهش زنگ نمیزنم . خودش هر وقت کار داره زنگ میزنه . یه حالیم میپرسه . خدایا احساس تنهایی شدید دارم. هیچ حسی بدتر از حس تنهایی نیس. 

دلم تنگه واسه ترمای اول . 

دلم میخواد برم دانشگاه .  

دلم میخواد برم روی همون تابی که من و هل میداد بشینم و گریه کنم . با صدای بلند کسیم علت گریم و نپرسه . 

نمیدونم دلم تنگه براش یا نه. 

امروز یه حال عجیبی دارم . حوصله هیچ کسو ندارم 

مامانم داره خونه تکونی عید میکنه . خیلی خسته شده . ولی نمیدونم چرا امسال حوصله کمک کردن بهشو ندارم. خواهرم عصرا که میاد میبینه من کمک نمیکنم فقط غر میزنه .  

چرا من و به حال خودم رها نمیکنن. 

دلم هیچی توش نیس. 

دلم گرمای عشق میخواد 

توجه یک کسی که برای خودم باشه . 

من و تنها نزاره . 

هوام و داشته باشه . حالم خوب نیس. 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
او یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:40 ب.ظ http://sleepak.blogsky.com

خدا بد نده

نمیدونم بد داده یا نه. شنیدم که خدا بد نمیده ولی تو این یه مورد خودم شک کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد