دیگه خستم نمیخوام راحع بهش فک کنم. تموم شد . اونم براش دیگه مهم نیس. منم دیگه حرفاش و باور نمیکنم. منم خیالم راحته که زنش هواش و داره اندازه من نگرانشه . دیگه برام مهم نیس کی عقد میکنه . وقتی براش مهم نیس من ناراحتم یا نه . دیگه براش مهم نیس من بهش زنگ نمیزنم . خودش هر وقت کار داره زنگ میزنه . یه حالیم میپرسه . خدایا احساس تنهایی شدید دارم. هیچ حسی بدتر از حس تنهایی نیس.
دلم تنگه واسه ترمای اول .
دلم میخواد برم دانشگاه .
دلم میخواد برم روی همون تابی که من و هل میداد بشینم و گریه کنم . با صدای بلند کسیم علت گریم و نپرسه .
نمیدونم دلم تنگه براش یا نه.
امروز یه حال عجیبی دارم . حوصله هیچ کسو ندارم
مامانم داره خونه تکونی عید میکنه . خیلی خسته شده . ولی نمیدونم چرا امسال حوصله کمک کردن بهشو ندارم. خواهرم عصرا که میاد میبینه من کمک نمیکنم فقط غر میزنه .
چرا من و به حال خودم رها نمیکنن.
دلم هیچی توش نیس.
دلم گرمای عشق میخواد
توجه یک کسی که برای خودم باشه .
من و تنها نزاره .
هوام و داشته باشه . حالم خوب نیس.
خدا بد نده
نمیدونم بد داده یا نه. شنیدم که خدا بد نمیده ولی تو این یه مورد خودم شک کردم