امروز دیگه برای همیشه از هم خدافظی کردیم.
بهم گفت میخوای با دیدن من خودت و اب کنی/؟
گفتم اره میخوام مثل زندگیم خودمم داغون کنم.
گفت پس دیگه باهام تماس نگیر چون نمیخوام داغون شدنت و ببینم.
منم گفتم باشه . خدافظ.
و اون سکوت کرد. کاشکی این ددفه دیگه زنگ نزنه .
از صبح تا حالا این بغض لعنتی و نگه داشتم . الان همین جوری اشکام داره میاد پایین