خودمونی

خودمونی

حرفهای دل
خودمونی

خودمونی

حرفهای دل

حالم خوب نیس. امروز خیلی ناراحتم کرد . ظرفیتم پر شده بود با این حرفش دیگه ضره اخر و زد . از دستش خیلی ناراحتم خیلی. مغزم داره میاد تو دهنم . نمیدونم دیگه باید چیکار کنم. 

خدایا کی تموم میشم.؟کی تموم میشه. چرا همه انقد ارومن ولی من نمیتونم اروم باشم. چرا هیچ کس حالم و نمیفهمه؟ خستم خیلی. دلم یه اغوش گرم برای گریم میخواد. یکی که سفت بفلم کنه و بهم بگه همه چی تموم شده و میتونم اروم باشم. یکی که بهم پناه بده. همین. 

 

 

دلم میخواد هوای اینجا همیشه سرد و زمستونی باشه تا هر کسی میاد اینجا یادش بره الان واقعا تو چه فصلیه. 

دلم واسه سرمای زمستون تنگ شده تا ۳ تا بلوز بپوشم با دو تا شلوار و دو تا جوراب و ژاکت و کاپشن و شالگردن . برم بیرو ن. بدون دستکش . نمیدونم چرا از دستکش بدم میا د. دوست دارم دستام و بکنم تو جیبم . از چتر هم خوشم نمیاد. دوست دارم خیس خیس بشم . خیلی کیف داره اخه.  

دلم تنگه خیلی تنگ برای خود خودش. ولی دیگه برای من نیس. همه چی تموم شدس.  

چرا من نمیتونم قدر دوستای دورو برم و بدونم . فک میکنم تنها کس من تو این دنیا اون بوده و از وقتی رفته منم دیگه نیستم و هیچ کس برام مهم نیس. قسمت من قسمت یکی دیگه شد. اینه حکمت خدا . بازم میگم شکرت اشکال نداره . ولی خیلی دلم میگیره وقتی میرم تو الاچیق  میشینم به یاد اون روزا و میبینم دختر و پسرا موقع رد شدن از سراشیبی چطوری هوای هم و دارن و محکم دستای هم ومیگیرن . یاد اون روزا میفتم که به حالت دو میومدیم پایین . میگفتی بیا از اینجا بلندش بریم . من نمیومدم. اخخخخخ چقد دلم هواش و کرده هوای بغل کردنش و .برای اینکه مثل بچه ها لج کنم و اون حرصش بگیره . خدایا واقعا چرا ؟دیگه نمیتونم طاقت بیارم وقتی اینجوری میشم باید بهش بگم چقد دلم هواش و کرده تا اروم بگیر . میخوام بدونه نمیتونم فراموشش کنم. حتی اگه ۱ هفته هم ازش بی خبر باشم بازم من مثل دیوونه ها بهش فک میکنم و دلم براش یه ذره میشه .

تنها شدم.

چقد تو این چند روزه  چرت و پرت گفتم. و دل شکستم. از خودم بدم میاد.