خودمونی

خودمونی

حرفهای دل
خودمونی

خودمونی

حرفهای دل

آدرس و بهش دادم .

دل تو دلم نیست ازینکه قراره بیاد و این نوشته ها و حرفای دل من وتو این 4 سال بخونه .

یعنی اصلا یادش میمونه که بیاد بخونه . من که فکر نمیکنم اصلا وقت کنه . اگر هم وقت کنه حتمال یکی دو صفه رو بیشتر نمیخونه.

دلم قیری ویری میره از اینکه میاد اینجا. در هر صورت وصیت کرده بودم که بعد از مرگم حتما آدرس اینجا رو بهش بدن . حالا چه فرقی داره الان بدونه یا بعدا .البته خوبی بعدا این بود که من نبودم که خجالت بکشم .

باز شروع کردم به چرت و پرت گفتم .

در هر صورت.

دوست دارم.

دو دلم نمیدونم آدرس و بدم یا نه.


دیروز یه روز خاص  بود . یه روزی خیلی خوشحال بودم . ازین روزا فک میکنم سالی یبار برام اتفاق میفته .

دیروز دیدمش و این یه انرزی مثبت اولیه بود که بهم داده شد.

بعدش یکی از بهترین دوستام و دیدم و حرفایی که بهم زد خیلی باعث ایجاد هیجان در من شد.

عصری هم با خواهرم خونه یکی از دوستامون بودیم اونجا هم خیلیییی خندیدم دور هم و اتفاقات جالبی برام اونجا افتاد.

این روز هم جزو خاطرات خوبم در ذهنم ثبت میکنم

خدایا شکرت بخاطر این روزای خوب یهویی و بخاطر همه چیز.


روز خوب. دیدمش

زنگ زد.