خودمونی

خودمونی

حرفهای دل
خودمونی

خودمونی

حرفهای دل

دیگه مثل قبل نیس . نمیدونم چرا ولی نیس. عوض شده . براش مهم نیستم . تکراری شدم شاید فهمیده که نباید باشه. فهمیده سرنوشت ما با این نیس که با هم باشیم .

ولی چرا ؟

چرا میخواد باشه ؟

چرا نمیزاره برم؟

اعصابم خرد شده از دست کاراش .

خوش به حالش چقد خیالش راحته. فک میکنه من هیچ وقت ازش دلگیر نمیشم ولی...

ولی من همیشه ازش دلگیرم کاراش و رفتارش ناراحتم میکنه .

ولی همیشه کاری میکنم که ازین فاصله دور فکرش ناراحت نباشه . اون حتی نمیدونه که من مریضم .

ولی تا سرما میخوره زنگ میزنه وو خودش و لوس میکنه .

چقد باید هواش و داشته باشم؟

خسته شدم .

نمیخوام تا یه مدت جوابش و بدم تا شاید یکم اون دلواپسم بشه یکم اون نگرانم بشه . این فاصله زیاد اذیتش کنه .

به نظرم براش خوبه نگران باشه .

بدجنس نیستمااا . ولی خوب تا کی من کوتاه بیام اخه .

نظرات 1 + ارسال نظر
سام پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:13 ب.ظ http://havayetora.blogsky.com/

چقد اینجا سوتوکورو سرد شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد