سلام .من برگشتم.
چون خیلی دلم گرفته . انقدر اشک نریختم قلبم سفت شده . دیگه احساسی ندارم . به هیچی . به هیشکی.
فقط دلم تنگه . واسه عشقم . واسه اوج لحظه عاشقی . واسه یه کلمه خانومم . واسه ساغرم . واسه اینکه صبح با صدای قشنگش از خواب بیدارم کنه . واسه دل تنگیش . واسه یه لحظه با هم بودن .
دیگه نای نوشتن ندارم .
میرم.
بی دلیل
ولی باید برم تا با خودم کنار بیام .
نمیدونم این غیبتم چقدر طول میکشه .
شاید هیچ وقت به اینجا بر نگردم .
چون انگیزه ای واسه نوشتن ندارم .
همه چی تمام شد
پایان
اینم اخرین روز برفی اینجا
مثل زمستون که تموم شد .
چه خوش خیال است ، فاصله را میگویم ، به خیالش تو را از من دور کرده
نمیداند جای تو امن است ، اینجا در میان دل من .
کاش اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه “حالت چطوره؟” و تو جواب میدی “خوبم!” ، کسی باشه که محکم بغلت کنه و آروم تو گوشت بگه: “میدونم خوب نیستی…”
قشنگترین صدایی که می تونین از عشقتون بشنوین وقتیه که
از خواب بیدار میشه و گیج حرف میزنه !
خدایا !
آخرش نفهمیدم اینجایی که هستم تقدیر من است یا تقصیر من . . .
برای من رفت ولی برای ارامش خودش ماند.دل من مهم نود . فقط خودش توان رفتن و دور موندن و نداشت . من دارم از تو میشکنم . میگن عاشقا اون دنیا بهم میرسن . فقط بهمین امید زندم .
چه ارزو ها داشتم برای خودم .
الان دیگه یکی دیگه چشم براهته . یکی دیگه نگراننت میشه . منتظر بوسه هاته .
خدایا من و بکش تا از شر این فکرا راحت شم . خسته شدم به خدا .از این همه حسادت عاشقانه.
دوستام بهم میگن این چه عشقیه که تو داری ؟که با گذشت زمان و با همه این اتفاقات حتی یه ذره ازش کم نشده. هیچ کس نمیفهمه .