خودمونی

خودمونی

حرفهای دل
خودمونی

خودمونی

حرفهای دل

سلام دوباره

سلام .من برگشتم. 

چون خیلی دلم گرفته . انقدر اشک نریختم قلبم سفت شده . دیگه احساسی ندارم . به هیچی . به هیشکی. 

فقط دلم تنگه .  واسه عشقم . واسه اوج لحظه عاشقی  . واسه یه کلمه خانومم . واسه ساغرم . واسه اینکه صبح با صدای قشنگش از خواب بیدارم کنه . واسه دل تنگیش . واسه یه لحظه با هم بودن .  

پایان

دیگه نای نوشتن ندارم . 

میرم. 

بی دلیل 

ولی باید برم تا با خودم کنار بیام .  

نمیدونم این غیبتم چقدر طول میکشه .  

شاید هیچ وقت به اینجا بر نگردم .  

چون انگیزه ای واسه نوشتن ندارم . 

همه چی تمام شد 

پایان 

 

 

 

 

اینم اخرین روز برفی اینجا 

مثل زمستون که تموم شد .

چه خوش خیال است ، فاصله را میگویم ، به خیالش تو را از من دور کرده

نمیداند جای تو امن است ، اینجا در میان دل من . 

 

کاش اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه “حالت چطوره؟” و تو جواب میدی “خوبم!” ، کسی باشه که محکم بغلت کنه و آروم تو گوشت بگه: “میدونم خوب نیستی…”

 

 

 

قشنگترین صدایی که می تونین از عشقتون بشنوین وقتیه که

از خواب بیدار میشه و گیج حرف میزنه !

 

 

خدایا !

آخرش نفهمیدم اینجایی که هستم تقدیر من است یا تقصیر من . . .


برای من رفت ولی برای ارامش خودش ماند.دل من مهم نود . فقط خودش توان رفتن و دور موندن و نداشت . من دارم از تو میشکنم . میگن عاشقا اون دنیا بهم میرسن . فقط بهمین امید زندم .  

 

چه ارزو ها داشتم برای خودم .  

الان دیگه یکی دیگه چشم براهته . یکی دیگه نگراننت میشه . منتظر بوسه هاته . 

خدایا من و بکش تا از شر این فکرا راحت شم . خسته شدم به خدا .از این همه حسادت عاشقانه. 

دوستام بهم میگن این چه عشقیه که تو داری ؟که با گذشت زمان و با همه این اتفاقات حتی یه ذره ازش کم نشده. هیچ کس نمیفهمه .