چقد قشنگ میشه وقتی افتاب داره میتابه ولی بارون هم داره میاد . انگار دارن با هم جنگ میکنن .شاید یکیشون پیروز بشه . همیشه بارون بازندس نمیدونم چرا چون خیلی کم میاد .
شاید هم این موقع ها یکی از ته دلش داره دعا میکنه بارون بیاد چون دلش گرفته و به یاد خاطراتش میخواد بره زیر بارون قدم بزنه . و یکی دیگه با یارش قرار گذاشته و داره دعا دعا میکنه بارون نیاد تا برنامه شون بهم نخوره .چون هوا ابریه . ولی کاش میفهمیدن وقتی بارون بیاد اون روزشون پر خاطره میشه . یاد یه دوست افتادم ... چه اتفاق عجیبی بود چه دوست عجیبی چه ادم عجیبی نمیدونم چطوری اومد تو زندگیم و چطوری از زندگیم رفت . همیشه یه سوال موند برام.
نه بهش فکر نمیکنم. دلم براش تنگ نشده . نمیخوام ببینمش. میخوام فراموشش کنم .
چون فراموشم کرد . شاید این حرف درست نباشه که چون فراموشم کرد منم فراموشش میکنم درواقع هم این نیس. چون اون دیگه به فکر من نیس من براش ارزوی خوشبختی میکنم و سعی میکنم با فکر کردنم بهش راه زندگیش و عوض نکنم . مطمینم دروغ میگه که نامزدش و دوست نداره . همه حرفاش گواه اینه که دوسش داره . بهشم که گفتم گفت حرف من و نمیفهمی.!!!!
خدا جونم دوست دارم.
سلام
خیلی زیبا بود
درکتون میکنم
امیدوارم خدا کمکتون کنه و اگر دوست دارین زودتر فراموشش کنین.
خوشحال میشم به وبلاگ من هم سر بزنید
موفق باشی
بای