خودمونی

حرفهای دل

خودمونی

حرفهای دل

چقد قشنگ میشه وقتی افتاب داره میتابه ولی بارون هم داره میاد . انگار دارن با هم جنگ میکنن .شاید یکیشون پیروز بشه . همیشه بارون بازندس نمیدونم چرا چون خیلی کم میاد .

شاید هم این موقع ها یکی از ته دلش داره دعا میکنه بارون بیاد چون دلش گرفته و به یاد خاطراتش میخواد بره زیر بارون قدم بزنه . و یکی دیگه با یارش قرار گذاشته و داره دعا دعا میکنه بارون نیاد تا برنامه شون بهم نخوره .چون هوا ابریه . ولی کاش میفهمیدن وقتی بارون بیاد اون روزشون پر خاطره میشه . یاد یه دوست افتادم ... چه اتفاق عجیبی بود چه دوست عجیبی  چه ادم عجیبی نمیدونم چطوری اومد تو زندگیم و چطوری از زندگیم رفت . همیشه یه سوال موند برام.



نه بهش فکر نمیکنم. دلم براش تنگ نشده . نمیخوام ببینمش.  میخوام فراموشش کنم .


چون فراموشم کرد . شاید این حرف درست نباشه که چون فراموشم کرد منم فراموشش میکنم درواقع هم این نیس. چون اون دیگه به فکر من نیس من براش ارزوی خوشبختی میکنم و سعی میکنم با فکر کردنم بهش راه زندگیش و عوض نکنم . مطمینم دروغ میگه که نامزدش و دوست نداره . همه حرفاش گواه اینه که دوسش داره . بهشم که گفتم گفت حرف من و نمیفهمی.!!!!



خدا جونم دوست دارم.

نظرات 1 + ارسال نظر
مهشید جمعه 2 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:26 ب.ظ http://mmb1376.blogsky.com

سلام
خیلی زیبا بود
درکتون میکنم
امیدوارم خدا کمکتون کنه و اگر دوست دارین زودتر فراموشش کنین.
خوشحال میشم به وبلاگ من هم سر بزنید
موفق باشی
بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد