ممنون از دوستانی که میان اینجا و نوشته های من و میخونن . راستش هیچ وقت فک نمیکردم اینجا حتی رهگذر داشته باشه .
امروز ۹۰.۱۱.۱۶ یکشنبه هم هست. هوا هم برفیه و خیلی سرد .
ینی ممکنه دیگه نتونم ببینمش ؟
ممکنه تا قبل شروع ترم جدید عقد کنه. ولی خودش میگه تا ۲۵ که ولنتاینه مراسم و عقب میندازه تا بتونه کادوش و به من بده .
ینی میتونم جواب زنگاش و ندم؟ خدایا کمکم کن.
یه خط جدید خریدم تا هر وقت عقد کردن من خطم و عوض کنم ولی دلم نمیاد . هر وقت از نامزدش ازش سوال میکنم خیلی عصبانی میشه . نمیدونم علتش چیه . فک میکنم نگران منه . چون هر دفه بهم میگه بعد عقدش با من تماس میگیره تا زمانی که من هم ازدواج کنم.
کاشکی کارم درست بشه و بتونم ازینجا برم . برم یه جا که از خاطرهامون دور شم . نقطه نقطه این شهر همش برام خاطرس . دارم دیوونه میشم دیگه . چرا نمیتونم باور کنم که اونم من و دوس داره . البته دوسم داره که به خاطر من تا هر جای دنیا هم باشه میاد .
چقد من اذیتش کردم .
چقد لجبازی کردم باهاش . یادش بخیر ترم اول که هنوز با هم دوس نشده بودیم و هم و نمیشناختیم سر یکی از کلاسامون سر یه موضوع با هم کلی بحث کردیم جلو استاد. (موضوع کنترل ماشینهای دیفرانسیل جلو و عقب سر پیچ بود.) یا سر کلاس پشت سر من میشست و اواز میخوند یه دفه باهاش دعوام شد. بعد اون دعوا بود که اومد جلو بهم پیشنهاد دوستی داد. خیلی تعجب کردم .
هی روزگار چقد روزا زود میگذره انگار نه انگار ۴ سال گذشت . الان که میخواد بیاد تو کلاس هنوزم اواز میخونه ولی اوازش با اون موقع ها فرق داره . الان تو اس ساغر هستی میخونه. گاهیم من یه پرندم و میخونه. چیکار کنم اخه من انقد دوسش دارم . خدایا چرا باید سرنوشت ما دور از هم بودن باشه .
در هر صورت خدایا شکرت . من که جز تو کسی و ندارم .